توضیحی کوتاه از کتاب خودش را کور کرد …
نویسنده: یحیی محمدزائی
تولید کننده: انتشارات بابان آرت
عدهای منتظرند،
لیکن نمیدانم منتظر چه، چون هیچ در بند نیست.
عدهای دیگر در پیاش هستند.
آنچه گم شده را؟ نه.
چیزی که وجود ندارد.
معجزهای قرار است رخ بدهد!
هرگز ندیدهاند، در آینده دنبالش میگردند.
خوشبخت میشوم اگر…!
هیچ چیز تغییر نمیکند، مگر آنکه!
دیگر منتظر نباشی که… جای خالی با خودت
مهم این علت وجود یعنی تو، من، ما و هر ضمیری که میشود به کار برد منبع خوشبختی هستیم.
چرا که از نیستی یا هیچی رهایی یافته و متولد شدهایم.
حق انتخاب با خودت است در همان گرمای خوش رختخوابت بمانی یا سرمای زمستان را به جان بخری و طلوع روزت را از دست ندهی.
نیستی آن است که نامی از تو نماند در یاد کسی.
اقیانوس ذهنم اسمش آرام است لیکن لحظات طوفانی را
میگذراند، آسمان چشمانم بدون تکه ابری بارانی…
هنگ شانههایم قلمرو قفسه سینهام را به تنگنا آورده، قلب زندانی این قفس.
و پهنای زمین تنم به لرزه درآمده.
جوخه انگشتان از گروهان دستانم آزاد، لیکن شکست با من است… پاهایم در شـُرُف رفتن، اما کجا!
جلوی آینه ایستاده بود پرسید.
میخواهی خودت را گول بزنی یا مرا؟
گفتمش ما یکی هستیم.
پرسید پس چطور آدمی میتواند خودش را گول بزند.
زمانی که یک نفر است.
صدایی میآید، اما کلماتش در گلو خفه… ذهنی پر از خالی تهی از پوچ، مرا را چه شده!
لحظات را حس می کند، چقدر کند میگذرد… خیلی زود گذشت عمرش به سر رسید
روزها بودند! ( کتاب تولید شده در انتشارات بابان آرت )
هنوز منتظرند…
چرا تحرکی ندارد، لغزش هم
نه چرا متروک شده، صبر کرده است!
گویی آن یکی میبیند، اما زنجیری دور گردنش هست.
افتاده در سیاه چال لیکن دیواری نمیبیند که از آن بالا برود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.